16 ماهگی!
1 15 ماه پُر از اتفاقهای خوب گذشت..خدارو شکر... از ماه پیش به اصرار مادرجون و تلاشهای خاله نرگس بازهم مشغول به کار توی آموزشگاه زبان شدم. از وقتی باردار شدم و "تو" به دنیا اومدی دیگه کار بیرون از خونه رو تعطیل کرده بودم. چند وقتی بود که شروع کرده بودم به کار ترجمه (متون انگلیسی). خیلی هم راضی بودم ولی مادر جون اصرار داشت که بیرون از خونه هم کار کنم. وقتی "تو"رو بهونه کردم و گفتم نمیخوام امیرمحمد اذیت بشه، مشتاقانه قبول زحمت فرمودن و با آغوش باز از "تو" استقبال کردن. خاله نرگس هم خیلی سریع توی آموزشگاهی که خودش تدریس میکرد برام چند تا کلاس جور کرد و منو توی عمل انجام شده گذاشتن. خوشبختانه کلاسهای صبح از...
نویسنده :
مامان نیلوفر
1:59